صبح نزدیک است

الیس الصبح بقریب؟

صبح نزدیک است

الیس الصبح بقریب؟

بازی وبلاگی

می خوام یه بازی وبلاگی راه بندازم

امیدوارم استقبال بشه

تنها کاری که باید انجام بدین اینه که عکس دسکتاپتونو آپ کنین و بدین به من

منم یه پست می ذارم

اسم تمام اونایی که دادند رو می ذارم

تو ادامه مطلب هم عکسا رو می ذارم

و شما باید حدس بزنید عکس مال کیه

هرکی حداقل 50 درصد حدساش درست باشه برندس

همه هم بازی دعوتن


عکس نوشت:از پذیرفتن عکسای مستهجن معذوریم

عکس نوشت 1:همین عکسی که الانه بدین.نامردین اگه عکسو عوض کنین

عکس نوشت 2:تا فردا عصر ساعت 3 وقت دارین عکسا رو بدین

عکس نوشت 4:هر کی عکسو تو وبلاگش بذاره یا به کسی دیگه بده از بازی حذف می شه

عکس نوشت 5:همه هم دعوتند تو این بازی چون تعداد زیاده حسش نیست بنویسم همه رو

عکس نوشت 6:دوستان نیاز نیست عکس بگیرین.همون فایل عکسو آ÷لود کنین


بعداْ نوشت:به دلیل درخواشت شما دوستان ۲۴ ساعت تمدید شد.شنبه ساعت ۳


مشهد

هفته ی پیش این وقتا با خودم خیال پردازی می کردم سه شنبه ی هفته ی دیگه دعا عرفه تو اتوبوس مشهدم تو همون اتوبوسم روزمو باز می کنم

این هفته عرفه رفتم گلستان شهدا.روزمم تو اتوبوس باز کردم اما با یه تفاوت !!!!تو اتوبوس برگشت از اصفهان به شهرم و با بوی کباب روبروییم افطار کردم که نه تنها از گشنگیم کم نکرد که اضافه هم شد !!!!


شهاب

 دعوت کرده به یه بازی صحنه ی تاثیرگذار یه فیلم.چیزی که به ذهنم می رسه فیلم ملک سلیمان نبی اون قسمتش که اون شخصی که بر اثر نیروهای شیطانی می خواست سلیمان رو بکشه و سلیمان نجات پیدا کرد و بعد که می خواستند برند به شهر دیگه حضرت سلیمان به اون شخص گفتند نمی خوای با ما بیای.البته این فیلم تمام صحنه هاش قشنگ بود و توصیه می کنم به همه ببینید اما مواظب کیف پولاتون باشید



بازم عید رو به همه تبریک می گم

اگر یادتان بود و باران گرفت دعایی بحال بیابان کنید

خوشا به حال اونایی که الان کربلاند 

و 

و خوشا به حال اونایی که الان صحرای عرفاتند  

 

و ما ........... 

 

 

محتاج دعای تک تک شما هستم!!!!!!  

اگر یادتان بود و باران گرفت دعایی بحال بیابان کنید

 


 

پیشاپیش عید قربان هم مبارک 

تعطیلی خوش بگذره

شکلک‌های یاهو مسنجر چه شعری هستند!؟

تصور کنید که در خیال‌پردازی و ملغمه‌ای از سنت و تجدد، برای هر یک از شکلک‌های یاهو یا همان Emoticons شعری متصور شد! برای هر شکلک یک بیت آورده شده است. ببینیم چه مطایبه‌ای از کار درمی‌آید:
 

 
ز جان شیرین‌تری ای چشمه‌ی نوش
سزد گر گیرمت چون جان در آغوش
○ نظامی

 


لبخند معاوضه کن با جان شهریار
تا من به شوق این دهم و آن ستانمت
 

 
 
چگونه شاد شود اندرون غمگینم؟
به اختیار که از اختیار بیرون است
○ حافظ
 

 


به چشمک این همه مژگان به هم مزن یارا!
که این دو فتنه به هم می‌زنند دنیا را
○ شهریار

 

 


 
گاهی به نوشخند لبت را اشاره کن
ما را به هیچ صاحب عمر دوباره کن
○ فروغی بسطامی
 

 

 
خیال حوصله بحر می‌پزد هیهات
چه‌هاست در سر این قطره محال‌اندیش
○ حافظ
 

 

 
عجب عجب که برون آمدی به پرسش من
ببین ببین که چه بی‌طاقتم ز شیدایی
○ مولانا
 

 

 
آرامِ دل غمگین، جز دوست کسی مگزین
فی‌الجمله همه او بین، زیرا همه او دیدم
○ فخرالدین عراقی
 

 

 
منم شرمنده زین یاری که کردی
همین باشد وفاداری که کردی
○ وحشی بافقی
 

 

 
بده یک بوسه تا ده واستانی
از این به چون بود بازارگانی!؟
○ نظامی

 

 


ما را همین بس است که داریم درد عشق
مقصود ما ز وصل تو بوس و کنار نیست
○ عبید زاکانی
 

 

 
چندین شکستِ کارِ منِ دلشکسته چیست؟
ای هرزه‌گرد مگر نیست کار دگرت؟
○ وحشی بافقی

 

 

 
مرا هجران گسست از هم، رگ و بند
مرا شمشیر زد گیتی، تو را مشت
○ پروین اعتصامی

 

 

 
گفتی تو نه گوشی (!) که سخن گویمت از عشق
ای نادره گفتار کجا گوش‌تر از من؟
○ شهریار
 

 

 
آخرالامر گل کوزه‌گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
○ حافظ
 

 

 
جمالش کرد حیرانم، چه ماه است آن نمی‌دانم
که چشم از کشف ماهیت، نمی‌بندد تأمل را
○ اوحدی مراغه‌ای
 

 


کی توان حق گفت جز زیر لحاف
با تو ای خشم‌آور آتش‌سجاف!
○ مولانا

 


 
دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف
ای خضر پی‌خجسته مدد کن به همتم
○ حافظ

 

 

 
در راه عشق وسوسه‌ی اهرمن بسی است
پیش آی گوش دل به پیام سروش کن
○ حافظ
 

 

 
خواهم از گریه دهم خانه به سیلاب امشب
دوستان را خبر از چشم پرآبم مکنید
○ محتشم کاشانی


 

 

 
می می‌کشیم و خنده‌ی مستانه می‌زنیم
با این دو روزه‌ی عمر چه‌ها می‌کنیم ما
○ صائب تبریزی
 

 

 
به حال سعدی بیچاره قهقهه چه زنی
که چاره در غم تو، های های می‌داند
○ سعدی

 

 

 
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت
○ حافظ
 

 

 
تو را زین پس جز فرشته نخوانم
ازیرا که تو آدمی را نمانی!
○ فرخی سیستانی

 

 

 
آن دگر گفت ای گروه زرپرست
جمله خاصیت مرا چشم اندرست
○ مولانا

 

 

 
مکن از خواب بیدارم خدا را
که دارم خلوتی خوش با خیالش
○ حافظ

 

 

 
خواب مرگم باد اگر دور از تو خوابم آرزوست
خون خورم بی‌چشم مستت گر شرابم آرزوست
○ اهلی شیرازی

 

 
چون نماید به تو این دولت روی
رو در آن آر و به کس هیچ مگوی
○ جامی

 

 

 
نمی‌دانم که دردم را سبب چیست؟
همی دانم که درمانم تویی بس
○ اوحدی مراغه‌ای

 

 

 
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
○ حافظ

 

 

 
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
○ حافظ

 

 

 
آه از راه محبت که چه بی‌پایان است
با دو منزل که یکی وصل و یکی هجران است
○ صیدی


 

 

 
مرا صائب به فکر کار عشق انداخت بیکاری
عجب کاری برای مردم بیکار پیدا شد!
○ صائب تبریزی

 

 


رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی
○ انوری

 

 


گر به خشم است و گر به عین رضا
نگهی باز کن که منتظریم
○ سعدی

 

 


من مریض درد عصیانم که درمانم تویی
دردمند این‌چنین محتاج درمان شماست!
○ محتشم کاشانی
 

 


من چون نزنم دست که پابند منی
چون پای نکوبم که توئی دست‌زنان
○ مولانا

 

 


حباب‌وار براندازم از روی نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
○ حافظ



 


مرا که سِحر سخن در جهان همه رفته است
ز سِحر چشم تو بیچاره مانده‌ام مسحور
○ سعدی
 

 


این بدان گفتم که تا هر بی‌فروغ
کم زند در عشق ما لاف دروغ
○ عطار

 

 


مجلس تمام گشت و به پایان رسید عمر
ما همچنان در اول وصف تو مانده‌ایم
○ سعدی

 

 

 
ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
○ حافظ
 



این هم آخری:

 

 
اتل متل توتوله
گاو حسن چه جوره!

به نظر من بستنی بیشتر از تابستون توی زمستون حال می ده آدم  دراه یخ می زنه می شینه بستنی می خوره یا می ره سر یخچال آب یخ می خوره

شنبه ی هفته ی پیش که داشتم می اومدیم خونه هوس بستنی کردم واسادیم بگیریم!!!یکی از کنارم رد شد گف این دیگه چه روانیه زمستونیه بستنی می خوره




مشهد کنسل شد تا بهمن.کاشکی همون هفته پیش رفته بودم


توی دنیای نت خواهرمو پیدا کردم.

دخترحوا

دخترحوا


می شه گفت حواترین هم مادرمان می باشد


ملاقات با خدا

ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امیلی به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل آن را خواند:

« امیلی عزیز،

عصر امروز به خانه تو می آیم تا تو را ملاقات کنم.

با عشق، خدا»

امیلی همان طور که با دست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت، با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمی نبود. در همین فکرها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت: « من، که چیزی برای پذیرایی ندارم! » پس نگاهی به کیف پولش انداخت. او فقط ۵ دلار و ۴۰ سنت داشت. با این حال به سمت فروشگاه رفت و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید.

وقتی از فروشگاه بیرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر کند. در راه برگشت، زن و مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند. مرد فقیر به امیلی گفت: « خانم، ما خانه و پولی نداریم. بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. آیا امکان دارد به ما کمکی کنید؟ »

امیلی جواب داد:« متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نان ها را هم برای مهمانم خریده ام. »

مرد گفت:« بسیار خوب خانم، متشکرم» و بعد دستش را روی شانه همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند.

همان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند، امیلی درد شدیدی را در قلبش احساس کرد. به سرعت دنبال آنها دوید: آ« آقا، خانم، خواهش می کنم صبر کنید. » وقتی امیلی به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را درآورد و روی شانه های زن انداخت.

مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی امیلی به خانه رسید، یک لحظه ناراحت شد چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همان طور که در را باز می کرد، پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد:

امیلی عزیز،
از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم
با عشق ، خدا 
 

پست پایینی رو هم بخونید

ما دوبار با دوستان اصفهان رفتیم.هر دو بار بستنی خوردیم و هر دوبار کیف پولیمان گمگشت! 

و ستنی زهر مار شد 

البته سری پیش کیف پولیم پیدا شد بی پولاش 

کاشکی این سری با پولاش پیدا بشه 

آخه پول ثبت نام مشهدم توش بود 

البته سری پیش رفته بودم کتاب بخرم.این سری سینما.ملک سلیمان

فردا می خوایم بریم عروسی 

 

 

 

  

شاید این هفته برم مشهد 

 

امیدوارم بشه 


منظورم از  عروسی پیوند آسمانی بود!!!!!!!!۱ 

مشهد شده ولی بین این هفته و هفته آینده !!!!! 

امیدوارم قبول کنن هفته ی دیگه!!!!!!!! 

دیشب دعوام شد 

با هم اتاقیم 

می خوام اتاقمو عوض کنم

خواندن این پست تا آخر ، به اندازه ی جان یک کودک اهمیت دارد.....

به نظر شما ارزشمند ترین چیز در این دنیا چیست؟ به نظر شما بهترین کار دنیا چه می تواند باشد؟!

آیا جان یک کودک ، با ارزش ترین چیز دنیا نیست؟ و کمک به نجات کودکی بیمار و نیازمند ، بهترین و مهمترین کار دنیا نیست؟

به نظر شما با ماهی هزارتومان چه کار مهمی میشود کرد؟ دوتا بستنی خرید؟ مجله خرید؟ کرایه تاکسی داد؟ کارت شارژ خرید؟ کیک و آبمیوه خورد؟

با هزارتومان میشود به یک کودک مبتلا به سرطان کمک کرد

شاید واقعا با هزار تومان در ماه نشود کار خاصی انجام داد ، اما اگر هرکدام از ما ، فقط ماهی هزار تومان به بیمارستان محک کمک کند، میشود به کودکان بیمار تحت حمایت ، کمک های زیادی کرد.

از  سایت موسسه خیریه حمایت از کودکان مبتلا به سرطان محک دیدن کنید و با این نهاد مردمی و بزرگ آشنا شوید.  در قسمت جلب مشارکت میتوانید در طرح ماهی هزارتومان و یا بقیه قسمتهای مشارکت عضو شوید.

همین حالا لطفا !

 ( آدرس :http://mahak-charity.org/main.php) بنا به درخواست سایت لطفا لینک مستقیم ندهید.

تو کزمحنت دیگران در غمی    چه نیکو سرشت و نکو آدمی

به یاری اندک توانی نهاد       به آلام هم نوع خود مرهمی

از تمام دوستان و خواننده های وبلاگ ، که این پست را خواندند دعوت می شود در بزرگترین موج وبلاگی و زنجیره دسته جمعی مجازی شرکت کنند:

لطفا این پست را کامل کپی کرده و در وبلاگ خود بگذارید ، چرا ؟!

 

۱. دیدید وقتی پیامی زیبا از طریق پیامک و یا ایمیل دست به دست میشود چقدر سریع همه گیر میشود و به گوش همه میرسد؟ به طوری که انگار تمام مردم این پیام را شنیده اند؟ چون خبرها زود پخش میشود ! چون فقط یک اسمس که به دوستت میفرستی ، به جابه جا شدن این پیام کمک میکنی ، بعد میبینی یک ایمیل یا اسمس ،مثلا توسط چند نفر مختلف به دستت میرسد. پس این روش خیلی خوبی برای ایجاد یک موج پیام مثبت است .

۲.با گذاشتن این پست در وبلاگتان ، اگر فقط ده نفر پیام شما را ببینند و به این زنجیره عشق و انسانیت وصل بشوند ، و فقط ماهی هزار تومان به این سازمان انسانی مردمی و غیردولتی کمک کنند ، میشود ماهی ده هزار تومان. با ده هزار تومان در ماه ،بخش قابل توجهی از  هزینه یک دوره شیمی درمانی کودک تامین میشود. حالا اگر  هر کدام از وبلاگ های ما ،با ده تا وبلاگ دیگر در ارتباط باشد ، و آن ده وبلاگ هم در این طرح شرکت کنند ، این رقم به همین راحتی ده برابر میشود. خیلی راحت و فقط با گذاشتن این پست در وبلاگتان ، جان یک کودک را نجات داده اید.

۳.کودکان تحت حمایت محک حق دارند زندگی کنند. حق دارند شاد باشند و کودکی کنند. وقتی فقط با ماهی هزارتومان ، میشود  درد و رنج را  از چهره ی معصومانه شان زدود، چرا که نه؟ از طرفی  دوستان و خواننده های شما حق دارند با چنین پایگاه مردمی بزرگی  آشنا شوند. حق دارند یک راه موثر و درست برای کمک کردن  را بشناسند.شما با این کار ، تمام دوستان خود را با این نهاد آشنا می کنید.

۴. با گذاشتن این پست در وبلاگتان و با شرکت در این موج وبلاگی بزرگ ، دیگر میتوانید به وبلاگ نویس بودن خود ببالید. می توانید با افتخار به خود بگویید که من یک وبلاگ دارم که در آن افکار ، روزمرگی ها و زندگی ام را با دیگران شریکم. من یک وبلاگ دارم که با کمک آن ، جان یک کودک معصوم و بیمار را نجات دادم. فقط با همین وبلاگ شخصی و ساده .من افتخار میکنم که وبلاگ می نویسم.

۵. ما میتوانیم ثابت کنیم ، وبلاگستان چه نهاد بزرگ و تاثیر گذاریست . میتوانیم شکوه عشق و انسانیت را در جامعه مجازی وبلاگ های فارسی زبان ترسیم کنیم. با صرف کمترین هزینه و زمان ! فقط با کپی کردن کامل این پست ، با تمام توضیحات شماره گذاری شده ( به علت توضیحات کاملی که باعث به راه افتادن و تداوم این موج میشود) ، و دعوت دوستان به شرکت در بزرگ ترین موج پیام مثبت و انسانی دنیای مجازی.

۶. ممکن است فضای وبلاگ های شما ، علمی، تحقیقاتی و یا رسمی و جدی باشد . اما مگر در دنیا چیزی جدی تر از کمک به کودکی نیازمند و رنجور وجود دارد؟ این یک دعوت همگانی ، برای شرکت در بزرگترین طرح عشق ورزی و انسانیت است که اگر تمام وبلاگ ها ، بنا بر وظیفه ی انسانی در آن شرکت کنند ، بعد از یکی دو هفته ، خواهیم دید که کسی در وبلاگستان و دنیای مجازی نیست که با بزرگترین موسسه خیریه حمایت از کودکان سرطانی کشور آشنا نشده باشد و کسی نیست که این پیام بزرگ را نشنیده باشد.. پس معطل نکنید! وبلاگی که این زنجیر عشق را رها کند از ما نیست!!

اگر وبلاگ هم ندارید میتوانید از طریق ایمیل و دیگر جامعه ها ی مجازی، این پیام را منتقل کنید.

این شعرا آشنا نیستند براتون؟

نویسندشو می شناسید؟

وای ، باران

باران ؛

شیشه ی پنجره را باران شست

از دل من اما

چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟


وای ، باران

باران ؛

پر مرغان نگاهم را شست


من چه دارم که تو را در خور ؟

هیچ

من چه دارم که سزاوار تو ؟

هیچ


گاه می اندیشم

خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟

آن زمان که خبر مرگ مرا

از کسی می شنوی ، روی تو را

کاشکی می دیدم

شانه بالازدنت را

بی قید

و تکان دادن دستت که

مهم نیست زیاد


چه کسی باور کرد

جنگل جان مرا

آتش عشق تو خاکستر کرد ؟


من اگر برخیزم

تو اگر برخیزی

همه برمی خیزند

من اگر بنشینم

تو اگر بنشینی

چه کسی برخیزد ؟



تو به من خندیدی

و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه

سیب را دزدیم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق این پندارم

که چرا

خانه کوچک ما سیب نداشت


مطمئناً همه ی ما حداقل یکی دوتا از این شعرا رو شنیدیم ولی چقدر با نویسندش آشناییم؟ما فقط شعرا رو می خونیم ولذت می بریم ولی هیجی از نویسندش نمی دونیم.من باید از رهابانو با نظر طلاییش تشکر کنم

من خودم را سرزنش کردم.این که با وجود این که هم شهری خودمه نمی شناسمش.

بارها و بارها این شعرا رو از تلویزیون شنیدیم.اما چرا از نویسندش یادی نمی کنن؟

بارها و بارها این اشعارو سر کلاس ادبیات خوندیم اما یادی نمی کنیم از نویسندش

بارها و بارها در دفترخاطرات و نامه هامون از این اشعار استفاده کردیم اما یادی نمی کنیم از نویسندش

خوب نویسنده ی این اشعار کسی نیست جز

حمید مصدق


تمام اشعار بالا از یک شعر که طولانی هست گرفته شده می ذارمش تو ادامه مطلب!!!

اینم جواب فروغ فرخزاد به شعر سیبش


من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
ونمی دانستی
باغبان
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود
پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک …
دل من گفت برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم
و هنوز
سال هاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض نگاه تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت ؟!!!


البته سر این مناظره ی شعری می گن مصدق عاشق فرخزاد بوده و بهش نرسیده که من اصلاً قبول ندارم.اینم نشونه ی فرهنگ ایرانی جماعته!!!!که فقط به خاطر یه مناظره همه چی رو به هم وصل می کنند


ادامه مطلبو از دست ندید

ببخشید طولانی شد

یادش بخیر روحش شاد

ادامه مطلب ...