صبح نزدیک است

الیس الصبح بقریب؟

صبح نزدیک است

الیس الصبح بقریب؟

ذهن من

چند وقتی ذهنم مغشوشه. 

هروقت بیکار می شم فک می کنم یه سری حالت و عکس می آد تو ذهن که تا حالا ندیدم
اولیش یکیه که وسط خیابون بعضی وقتا هم یه دشت سبز چهارزانو زده 

دومیش دختریه که لب یه پرتگاه ایستاده و یه پیرهن بلند پوشیده و باد می اد پیرهنش تو هواست موهاش پخشه. 

سومیش یه نیم رخه که داره از چشمش عکس می د 

نمی دونم معنی اینا چیه ولی خیلی به ذهنم میاد
 

 

صبح نوشت ۱:جناب ما هیچ ما نگاه یه مسابقه ی وبلاگی گذاشتند هر کی دوست داره شرکت کنه.
 

صبح نوشت ۲:احتمالاْ هر هفته یه مسابقه وبلاگی داشته باشیم
 

صبح نوشت ۳:روزای زوج ۶ تا ۸ کلاس زبان.فرض کن شب عیدغدیر به جا این ک خونخ باشم باید خوابگاه بمونم چون دیره دیگه.امروز روز اول کلاسمه 

 

صبح نوشت ۴:همین الان ممد گف عکس دسکتاپشو عوض کرده و دوست داره این جدیدرو همه ببینند 

اینم لینکش: عکس دسکتاپ ممد

مشهد

هفته ی پیش این وقتا با خودم خیال پردازی می کردم سه شنبه ی هفته ی دیگه دعا عرفه تو اتوبوس مشهدم تو همون اتوبوسم روزمو باز می کنم

این هفته عرفه رفتم گلستان شهدا.روزمم تو اتوبوس باز کردم اما با یه تفاوت !!!!تو اتوبوس برگشت از اصفهان به شهرم و با بوی کباب روبروییم افطار کردم که نه تنها از گشنگیم کم نکرد که اضافه هم شد !!!!


شهاب

 دعوت کرده به یه بازی صحنه ی تاثیرگذار یه فیلم.چیزی که به ذهنم می رسه فیلم ملک سلیمان نبی اون قسمتش که اون شخصی که بر اثر نیروهای شیطانی می خواست سلیمان رو بکشه و سلیمان نجات پیدا کرد و بعد که می خواستند برند به شهر دیگه حضرت سلیمان به اون شخص گفتند نمی خوای با ما بیای.البته این فیلم تمام صحنه هاش قشنگ بود و توصیه می کنم به همه ببینید اما مواظب کیف پولاتون باشید



بازم عید رو به همه تبریک می گم

ما دوبار با دوستان اصفهان رفتیم.هر دو بار بستنی خوردیم و هر دوبار کیف پولیمان گمگشت! 

و ستنی زهر مار شد 

البته سری پیش کیف پولیم پیدا شد بی پولاش 

کاشکی این سری با پولاش پیدا بشه 

آخه پول ثبت نام مشهدم توش بود 

البته سری پیش رفته بودم کتاب بخرم.این سری سینما.ملک سلیمان

باران

باز باران ،شیشه پنجره را باران شست.... ازدل من اما چه کسی نقش تورا خواهد شست؟  

نمی دونم چرا بارون که می آید یاد این شعر می افتم 

امروز صبح بالاخره اشک آسمون اصفهان دراومد 

دوبار رگبار زد 

اما حیف 

ما تو کلاس بودم 

من عاشق خیس شدن زیر بارونم!!! 

 

قضیه ی دیکشنری بردن ما رو سرکلاس یادتونه؟  

 

 

البته باید بگم باز هم دیکشنری اضافه شد و این همه ی دیکشنریا نیست.صندلی های جلوی میز پر دیکشنری بود

خردشدن

متنفرم 

متنفرم 

از خرد شدن 

چه سر کلاس باشه مثلاْ کلاس کساییان جلوی ملت برگرده بکه u depend on ur fluent neighbor 

یا بازم سر کلاس کساییان باشه بازم جلوی ملت بعد اون لکچر که خلاصشو دادم بگه این جه خلاصه ایه همش سر مطلبه باید پاراگراف بندی باشه و از این حرفه 

چه دو سه نفر بیشتر نباشیم.که بر اثر یه بچه بازی و یه حواس پرتی باشه 

در هر صورت خرد شدن خرد شدنه 

متنفرم از خرد شدن 

 

پ.ن1:امروز رفتم صنعتی کارای تسویه حسابم تموم شد بالاخره!!!! 

تو تاکسی که نشستم گوشیم خاموش شد!!!!می خواستم چند بچه ها رو اس  اسام اس بدم قبلش ببینمشون .دپرس شدم دیگه نمی تونم.اما بعد از کارام رفتم تریا عمران.خیلی از دوستامو دیدم!!!!

:دی

لکچرم عالی شد!!! 

 

استرس

استرس 

می ترسم 

می ترسم 

می ترسم 

فردا لکچر دارم دوباره 

نمی دونم این چه حسیه مثه خوره می اوفته به جونم 

می ترسم 

 

پ.ن:امروز یکی رو دیدم کپی بهترین استاد زبانم تو کلاس زانا.احتمالاْ داداششه.ولی مو نمی خوردندا کپی هم بودند.تازه فهمیدم هم کلاسی دانشگاهیمم شاگردش بوده تو یه موسسه دیگه 

 

بعداض نوشت:حالم شدید گرفتس.دعاکنی واسم.ذهنم مشغوله.اکیدوارم با این ذهن مشغول گند نزنم به لکچرم

و قاف حرف آخر عشق است آنجا که نام کوچک من آغاز می شود!

این شعر از من نیست خودتون می تونید حدس بزنید.

همین جوری گذاشتم

ربطی هم به ÷ستم نداره

فقط قشنگ بود

این که میبینید عکس دختر عموم نه اشتباه نکن نیست

اما خیلی شکلشه

کلاس اوله

چندروز پیش مادربزرگم رفته خونشون

کسه دیگه نبود

چایی و میوه و اینا و پذیرایی

حالا اگه می اومدن خونه ما

بفرمایید تو

و من به سمت جایگاه همیشگی یعنی کام



پ.ن:البته آخرش اغراق بودا

من در ۱۰ سال آینده

محمد(بیشه) و نیما(وجدا آگاه من) بازی کردند منم هوس کردم

ساعت ۸ صبح

۱۲ اردیبهشت سال ۱۳۹۹

مدرسه ی ... در یک روستا نزدیک اصفهان!!!!!

بچه ها کلی جشن می گیرند و هدیه می آرند واسم!!!!

خاطرات اول ابتدایی واسم تداغی می شه که بهترین هدیه مال من بود!یه قراْن!!!

با کلی گل و سنبل و هدیه می رم خونه.

در خونه رو فاطمه واسم باز می کنه

می پره تو بغلم و بوس بارون می شم

می رم تو اتاق می بینم محمد علی تازه از خواب بیدار شده

سریغ ناهار اماده می کنم و با بچه ها می خورم و غلی را بهه فاطمه می سپارمش و اصفهان می شم.

تو موسسه زبان تدریس دارم!!!

ارائه یه کلاس پسر عجب کار سختیه.چه لکچر بیخودی داد.دیگه کلاس پسر برنمی دارم!

بعد کلاس می رم یه سر دانشگاه اصفهان.خاطرات گذشته مرور می شه!!!2 3 ساله اصرار می کنند برگردم اونجا واسه تدریس اما خودم تدریس تو دبستان ابتدایی روترجیح می دم!!!!

بعدشم زنگی زنم به ....... می گم بهش بره بجه ها رو از خونه بیاره اصفهان واسه شام بریم رستواران ..... بعدشم بریم پارک

فک کنم خیلی افتضاح شد

از شهاب بی نقطه گلی فهیمه و ... دعوت به عمل میآید

الان که دارم می نویسم انگشت پاهام داره می پکه

شدیداْ خستم

خوابم میاد

صبح تا حالا تو دانشگاه صنعتی دارم می دوم دنبال کارای تسویه حساب از این ور به اونور.یه سری انجام شد اما یه سری دیگه مونده.یکی دوتاشونم نیستن باید دوباره بیام احتمالاْ.