دیر.ز صبح تا عصر خونه ی مادربزرگم بودم و عصرم اومدم آماده شدم واسه مهمونی شب که دیدن مکه ای دوست مامانم بود.
مهمونی نسبتاً خوبی بود کلی از معلمای دوره ی دبیرستانم رو دیدم و خیلی کیف کردم!!!اما حدود دو ساعت بیکار نشسته بودم و اس ام اس بازی می کردم!!!!کهکمی اوقاتمو تلخ کرد!
فرض کن تو مهمونی کنار معلم عربی اول دبیرستانت بشینی یا وقت شام معلم حسابن سومت و آمارت روبروت باشند
صبح نوشت 1:این جمله رو دوست داشتم وقتی کوچیک بودیم پرا عاشق مردای قوی بودند و دخترا عاشق عروسک حالا که بزرگ شدیم دختر عاشق مردای قوی شند و ÷را عاشق عروسک!!!
صبح نوشت 2:بدنیست این پست رو ببینید
صبح نوشت 3:تا شب منتظر مسابقه ی وبلاگی 2 باشید!!!
الیزانوشت
سلام ! بعضی از معلما تویه مدرسه قابل تحمل نیستند چه برسه به مهمونی !
می گی که بعضیاشون!!!!اینا جز بعضیا نبودند
تازه واد جمع دوستان مجازی شدم هنوز دوستی محکم پیدا نکردم
الیزا:اکی
شلام آپم روی هردو وبم ها و منتظر نظرات مهم و ارزندت
بیا تو آفتاب پرست جینگولک بازی در بیار!!!!!!!!!
منتظرم ها
الیزا:الان میام
بازی وبلاگی رو به محض اینکه فرصت کنم انجام میدم
الیزا:اکی مرسی
مهمونی قشنگه اما توی مهمونی معلم هارو دیدن زیاد خوب نیست!!!
میدونم چه حس مزخرفیه منم تجربه کردم!!!
الیزا:من که دوست داشت داشتم!!!