صبح نزدیک است

الیس الصبح بقریب؟

صبح نزدیک است

الیس الصبح بقریب؟

سخن بسیار و وقت اندک

خوب دو سه روزیه وقت نکردم بیام وبلاگ کلاً یه کم سرم شلوغه از اقلیمای عزیزم خواستم(مدیونین اگه فک کنین خودش به زور یوزر و پس رو ازم گرفت) که تو این امر وبلاگ نویسی کمکم کنه!!! خوب اول باید بگم تمروز صبح خواستگاری بودم و تحقیقم رفتیم.البته ما نرفتیما تحقیق اومد سر کلاس.خوب مطمئنم الان هیچی نفهمیدید. قضیه از این قرار می باشد که استاد گرامی درس آیین زندگی جناب آقای بانکی به دو تا ا دانشجوها گفتند بیاند و به صورت نمادین خواستگاری اجرا کنند و دو تا دیگه هم اودند تحقیق رو اجرا کردن.د.کار جالبی بود.خیلی چیزا اومد دستم. دیروز عصر همین جور که نشسته بودم و فک می کردم یهو برگشتم از مامانجن پرسیدند مادرجان(مامان مامانم که سید هستند) عیدی من رو به شما ندادند؟؟؟مامان جان فرمودند نـــــــــــه این در حالی بود که پسردایی گرام که کلاض 3 سال تشریف دارند 5000تومن دادند و به زندایی هم نیز و ما بسی شگفت زده شدیم زیرا در گذشته آن یک مادربزرگ این رفتار را می کردند و ما می گفتیم این یکی مادربزرگ بسی عادل هستند ولی الان گویاایشون هم به اون یکی مادربزرگ پیوستند. ادامه مطلب یه شعر گذاشتم که گویا متن یه اهنگه با ترجمه هم هست.این شعرو یکی از دوستان ترجمه کرد و دد من چک کنم(هرچند لایقش نبودم) شعر قشنگیه. نوشته شده توسط الیزا.

Evanescence - My Immortal

جاودانه من

I'm so tired of being here

من از ماندن در اینجا بسیار خسته‌ام

Suppressed by all my childish fears

توسط تمام ترس‌های بچگانه‌ام موقوف شده‌ام

And if you have to leave

و تو اگر باید بروی و مرا ترک کنی

I wish that you would just leave

آرزو می کردم که فقط بروی

'Cause your presence still lingers here

چون حضورت هنوز اینجا مانده و در رفتن، مردد است

And it won't leave me alone

و مرا تنها نمی‌گذارد

These wounds won't seem to heal

این زخم ها التیام نمی‌یابند

This pain is just too real

این درد بس واقعی است

There's just too much that time cannot erase

چه بسیار است خاطراتی که زمان قادر به پاک کردن آن‌ها نیست

When you cried I'd wipe away all of your tears

وقتی تو گریه می‌کردی من تمام اشک هایت را پاک می‌کردم

When you'd scream I'd fight away all of your fears

و وقتی تو فریاد می‌زدی من با تمام ترس‌هایت مقابله می‌کردم

And I held your hand through all of these years

و من دستانت را در طول تمامی این سال‌ها نگاه داشتم

But you still have

All of me

اما تو هوز تمامی وجود مرا تسخیر کرده‌ای

You used to captivate me

By your resonating life

تو مرا با زندگی طنین اندازت شیفته و اسیر خود کردی

Now I'm bound by the life you've left behind

و من اکنون محصور و اسیر آن زندگی‌ام که تو اینجا برایم به یادگار گذاشتی

Your face it haunts

My once pleasant dreams

رخسارت رویای آن روزهای مرا مکرر به یادم می‌آورد

Your voice it chased away

All the sanity in me

و طنین صدایت هوش و عقل مرا برده است

 


I've tried so hard to tell myself that you're gone

بسیار تلاش کردم تا به خود بگویم که تو دیگر  رفته‌ای

But though you're still with me

اما انگار که تو هنوز اینجا با منی

I've been alone all along

من در تمام این مدت تنها مانده‌ام

 




نظرات 13 + ارسال نظر
امید 1389/09/07 ساعت 12:13 http://ashagheha.blogfa.com

سلام شغر قشنگی بود به من سر بزن آپم

فاطمه 1389/09/07 ساعت 13:30 http://999f111a.blogfa.com

سلاممم عزیزم
خوبی؟
حالا هرچند یه ذره گیج شدم
ولی بالاخره فهمیدم چی به چیه..
خدا این مادر بزرگ های گرامی رو برا شما حفظ کنند
و همچنین متحول گرداند

مرسی

لاکو 1389/09/07 ساعت 13:43 http://laku.persianblog.ir

اوا حالا بالاخره خواستگاری چی شد؟
بعله فرمودند عروس خانوم؟
هی خواهر.. چقد استاد خوب در گرایش به دانشگاه و علم وتحصیل تاثیر گذار میباشد

نمی دونم والا
بله تاثیر دارد بسی

۳۸۱۱ 1389/09/07 ساعت 18:56 http://3811.blogfa.com/

ممنونم دوشت عزیز :)

khahesh golam

۳۸۱۱ 1389/09/07 ساعت 18:57 http://3811.blogfa.com/

یه ای ول به این دانشگاهتون :دی

این آیین زندگی درس جالبی به نظر می آد

na baba!!!ostadesh khobe:D

شکیب 1389/09/07 ساعت 21:07

الان اینو کی نوشته؟

dokhtarehava!!!!hamon ghablie dg

دانشگاه هم عجب جای باحالی شده
شعر قشنگی بود


آره دیگه
مرسی

پس سخن کوتاه باید
وسلام

شکیب 1389/09/08 ساعت 18:12

آفتاب پرست 1389/09/08 ساعت 19:53

سلام خوش برگشتی

راستی من آپم ها
تو خیابونای بلاگستون قدم زدم

پس خواستگاری خوش گذشته !

Mostafa 1389/09/08 ساعت 21:26 http://PhoeniX13.blogfa.com/

سلام،
منم یه چند روزی نتونستم به اینجا سر بزنم... چقدر دچار تغییر شد!!!
الیزا خانم؛ تبریک!
اقلیما خانم؛ سلام!!!


در ضمن مامان جان هر کاری بکنه، بازم مامان جان میمونه... بازم عزیز جانه! خدا جفتشونو واستون حفظ کنه...

Mostafa 1389/09/08 ساعت 21:27 http://PhoeniX13.blogfa.com/

راستی یادم رفت بگم آپم!!!
.
.
.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد